پاورقی : . 1 نهج البلاغه ، خطبه . 81
پوسيد ولی روحها در گرو سنگينی كارها و اعمال خودش است " « موقنة
بغيب انبائها » " در حالی كه يقين كرده است به خبرهای غيبی كه در دنيا
به او میدادند و آن وقت باور نمیكرد ، حالا يقين پيدا كرده كه آنچه
گفتهاند راست بود . " « لا تستزاد من صالح عملها و لا تستعتب من سيیء
زللها » " ( 1 ) در آن وقت به او نمیگويند يك مقدار عمل صالح بيشتر كن
، چون ديگر آنجا جای عمل نيست و كارهای بدی هم كه كرده است ، ديگر
اينجا فايده ندارد كه بگويد ببخشيد و توبه و استغفار میكنم ، فايدهای
ندارد .
غرضم اين دو جمله است كه میفرمايد: " « صارت الاجساد شحبة بعد بضتها»
" بدنها ، استخوانها پوسيده است ولی روحها در گرو اعمال هستند، در حالی
كه در آنجا يقين كردهاند به چيزهايی كه در دنيا يقين نمیكردند . [ آيا ]
اين درست نمیرساند كه در نظر اميرالمؤمنين مسأله روح يك مسأله است و
مسأله جسد مسأله ديگری ، آدم وقتی كه مرد بدنش میپوسد و روحش در دنيای
ديگری باقی است ، آن وضعی دارد و اين وضعی ؟
خطبه 107 هم راجع به ميت در حال احتضار است ، میفرمايد : " « يردد
طرفه بالنظر فی وجوههم » " در حال احتضار چشمهايش را اين طرف و آن
طرف بر میگرداند ، به چهره بازماندگانش نگاه میكند . در نهج البلاغه اين
طور آمده كه گوشش نمیشنود . از جملههای اينجا شايد جای ديگر هم استفاده
شود كه ميت در حال احتضار ، گوشش زودتر از چشمش از كار میافتد . حالا
من نمیدانم چه فلسفهای دارد و چگونه است ؟ " « يری حركات السنتهم و لا
يسمع رجع كلامهم » " میبيند [ اطرافيان ] زبانهايشان حركت میكند اما
صدايشان را نمیشنود . " « ثم ازداد الموت التياطا » " باز مرگ چنگهای
خودش را بيشتر فرو میبرد " « فقبض بصره » " ديد را هم از او میگيرد
" « كما قبض سمعه » " همچنانكه شنوايی را از او گرفته بود " « و
خرجت الروح من جسده » " و روح از جسد او بيرون میرود . " « فصار جيفة
بين اهله » " بعد از آن يكمرتبه همين انسان موجود زنده به يك مردار در
ميان خانواده تبديل میشود . بعد از تعطيل حواس [ آيا ] از اين تعبير "
« و خرجت الروح من جسده » " استنباط نمیشود كه از نظر اميرالمؤمنين
ماهيت حقيقی مرگ ، خروج روح از بدن است ؟
خطبه مختصر ديگری هست كه حضرت راجع به توصيف ملك الموت سخن
پاورقی : . 1 نهج البلاغه ، خطبه . 81 |