( يعنی قطع نظر از خصوصيتهايی كه در هر جسم مشاهده می‏شود ) يك امر
يكنواخت است و در همه اشياء مشابه . اما در عين حال ، اشياء دارای‏
خاصيتها و اثرهای مشابه نيستند . در درجه اول سراغ عناصر می‏رفتند كه با
اينكه عناصر در جرميت و جسميت با يكديگر اشتراك دارند ، چرا در خاصيت‏
اختلاف دارند ؟ پس ناچار هر عنصری در عين اينكه جسم و ماده است ، بايد
يك چيزی داشته باشد كه در عنصر ديگر نيست ، كه همان چيز مبدأ اثر
جداگانه برای اين عنصر نسبت به ساير عناصر شده است . آن چيز را به‏
اعتبار اينكه مبدأ يك خاصيت و اثر است " قوه " می‏ناميدند ، منتها
اينجا به يك تحليل به اصطلاح فلسفی هم دست می‏زدند و می‏گفتند خود آن قوه‏
نمی‏تواند يك چيزی باشد عين اين جسم و جرم ، به اين معنا كه آن هم جرم و
جسم ديگر در داخل اين [ جسم باشد ] كه با همديگر مخلوط شده باشند ، چون‏
اگر آن هم يك جرم و جسم ديگر باشد مثل همه جرمها و جسمهای ديگر ، همان‏
خاصيت مشابه آنها را بايد داشته باشد . پس طبعا يك چيز ديگری است .
آنوقت باز خود آن چيز ديگر ، خاصيت جرم و جسم است ؟ اگر خاصيت اين‏
امر مشترك باشد ، باز در همه جا يكسان است . پس خاصيت اين هم نيست ،
يك چيزی است در عرض آن ، حالا می‏خواهيد تعبير كنيد بگوييد يك عنصر
جداگانه‏ای است در عرض عنصر جسم البته عنصر نه به معنای مصطلح معروف‏
يعنی يك واقعيتی است غير از واقعيت جسم .
بعد با يك حساب ديگری می‏گفتند كه آن چيز ، جدا از جسم هم نمی‏تواند
باشد ، نه يك چيزی كه از آن جدا و بيرون است . در عين اينكه غير اين‏
جسم است ، با جسم اتحاد وجودی دارد ، كه اين مسأله اتحاد وجودی را
تقريبا می‏شود به يك شكل ديگری تعبير كرد ، بايد گفت كه بعد ديگری از
ابعاد اين موجود است ، يعنی اين موجود مثل اين است كه يك موجود چهار
بعدی ( يعنی چهار جنبه‏ای ) باشد : طول و عرض و عمق ، يكی ديگر هم " قوه‏
" است كه با اين [ موجود ] متحد است ، يك وجود عليحده‏ای ندارد ، و
طبعا اگر ما جسم را يك جوهر دانستيم ، آن قوه هم مثل خود جسم ، جوهر
خواهد بود يعنی عرض و خاصيت نيست .
در نحوه بررسی‏ای كه در اين كتاب شده است ، تقريبا از نظر تحليل همان‏
تحليل است ولی با يك حساب ديگری ، به اين معنا كه ماده و انرژی هر
كدام عنصر جداگانه‏ای تلقی شده‏اند و آن عنصر - كه دخالت آن ضروری تشخيص‏
داده شده است - به عنوان عنصر سوم است . همان طوری كه قدما حساب يك‏
واقعيت - كه