در دنيا هست ، مطلب از همين قرار است ، يعنی اگر از نوع چيزهايی است‏
كه با مطلوب واقعی انسان سنخيت ندارد خستگی آور است ، ولی دليل ندارد
انسان به چيزی برسد كه آن چيز يا عين خواسته نهايی اوست يا پيوندی با
خواسته نهايی او دارد ( مثل جنبه كرامت اللهی ) و از آن خسته شود .
انسان به سوی آن هدفی كه واقعا می‏رود ، معنی ندارد وقتی كه به آن می‏رسد
از هدف خودش تنفر پيدا كند . از چيزی تنفر پيدا می‏كند كه هدفش نيست .
قرآن هم ظاهرا برای همين نكته بوده است كه اين تعبير را درباره بهشت‏
می‏كند : " « لا يبغون عنها حولا » " ( 1 ) يعنی برعكس نعمتهای دنيا كه‏
آدم وقتی داشته باشد خسته می‏شود ، طالب تحول و تغير و تجدد می‏شود و
می‏گويد : " لكل جديد لذش " ، آنجا ديگر بحث " لكل جديد لذش " مطرح‏
نيست و تحول و تغير و خستگی و دلزدگی در آنجا وجود ندارد . به هر حال‏
اين مسأله ، مسأله بسيار جالب توجهی است .
در انسان همين استعداد بی‏نهايت بزرگ بودن يا آرزوی كمال بی‏نهايت را
داشتن [ وجود دارد ] ، اعم از اينكه شما اين را به صورت آرزوهای پراكنده‏
در نظر بگيريد يا بگوييد نه ، انسان در عمق شعور و عمق باطن خودش [
آرزوی كمال بی‏نهايت را دارد ] . عجيب بودن انسان اين است : انسان در
عمق شعور خودش غير از خدا ( كه كمال مطلق است ) هيچ چيز را نمی‏خواهد و
اين انسان به هيچ محدودی راضی نمی‏شود ، و اين گنجايش يك گنجايش فوق‏
العاده‏ای است كه با حسابهای مادی هرگز جور درنمی‏آيد . حالا اگر ما تحليل‏
فرضی قدما را قبول كنيم ، اين طور تحليل فرضی می‏كنند ، می‏گويند : اين‏
انسان فلان چيز را می‏خواهد ، ما به او می‏دهيم ، خسته می‏شود يا نه ؟ بله .
يك چيز ديگر [ می‏دهيم ] . از آن خسته می‏شود يا نه ؟ بله . يك چيز ديگر
و . . . خسته می‏شود . ولی اگر به انسان چيزی بدهيم كه ماورای آن ديگر
چيزی نيست و آن همه چيز است ، آن را داشته باشد همه چيز را دارد ، باز
هم خسته می‏شود ؟ نه ، خسته نمی‏شود .
اينجاست كه عرفا نظری پيدا كرده‏اند . آنها روی همين حساب ، صد در صد
معتقدند كه مطلوب واقعی انسان يعنی آنچه كه در آرزوی انسان است ، غير
از غريزه‏هاست . غريزه حساب ديگری است . آن يك نيروی تقريبا مادی‏
حيوانی است كه انسان را می‏كشاند . آن چيزی كه به صورت امل و به صورت‏
هدف و ايده و كمال

پاورقی :
. 1 كهف / . 108