توفی می‏شوند و آن كه ملاك شخصيت واقعی شان است همان كه قرآن " روح "
و " از امر خود " ناميده و يك حقيقت خودآگاهی است باقی است ولی بدن‏
متلاشی می‏شود ؟ ولی از كجا می‏توانيم اين را نفی كنيم كه دنيا در يك سير
عمومی و تكاملی خودش ، بعد از ميليونها سال ، بعد از ميلياردها سال ،
بعد از ميلياردها ميليارد سال كه ما نمی‏دانيم [ به جايی می‏رسد ] كه‏
طبيعت و ماده به سوی روح بالا می‏رود ، نه اينكه روح می‏آيد در اينجا ، اين‏
به سوی آن بالا می‏رود و با آن يكی می‏شود ، نه اينكه آن می‏آيد در قالب اين‏
؟ چون بنای معاد قرآن بازگشت به سوی خداست ، يك حركت صعودی است نه‏
يك حركت نزولی كه روح دو مرتبه می‏آيد اينجا . اگر بگويد روح می‏آيد
اينجا كه دنيا باز تكرار شده است .
آن مستشكلينی كه قبل از شما اين ايراد را كرده‏اند كه در قرآن نامی از
كلمه عود روح به بدن نيست ، گفته‏اند قرآن اصل آخرت را به عنوان يك‏
نشئه و دنيای ديگر نام می‏برد كه ما به سوی آخرت صعود می‏كنيم و قوانينش‏
هم فرق می‏كند . قرآن اسم می‏برد كه در آنجا همه چيز زنده است : دست زنده‏
است ، پا زنده است ، جلود زنده است ، همه چيز زنده است ، همه چيزی حی‏
است ، همه چيز ناطق است ، ديگر موتی در آنجا وجود ندارد ، تبدل و تحول‏
در آنجا وجود ندارد ، پيری در آنجا وجود ندارد . اگر بنا باشد روح دوباره‏
بيايد به همين قالب دنيا و بخواهد در همين وضع با همين قوانين زندگی كند
، پس دنيا تكرار شده و اين همان تناسخ است . اين به حرف تناسخی‏ها
شبيه‏تر است . عرض كردم كه يك لا بديتی بوده كه از مجموع ايندو مجبور
شده‏اند بگويند [ روح به جسم عود می‏كند ] . ما چنين لابديتی نداريم . قرآن‏
هم كه اسمی از چنين حرفی نبرده است . قرآن آن قيامت كبری را كه بعد از
نشئه برزخ است توأم با يك تغييرات كلی در همه عوالمی كه ما می‏شناسيم‏
از ستارگان و خورشيد و ماه و زمين ، و در زمين هم از كوه و دريا ذكر
می‏كند : " « يوم تبدل الارض غير الارض »" ( 1 ) اصلا اين زمين غير زمين‏
می‏شود ، زمين چيز ديگری می‏شود . ما نمی‏دانيم ، شايد به جای آنكه روح‏
برگردد به اين بدن ، اين دنيا می‏رود به آن طرف ، يعنی دنيا در سير
تكاملی خودش می‏رسد به جايی كه همان خواصی كه شما برای روح از جنبه امری‏
می‏گوييد ، [ در آن پديد می‏آيد و ] جنبه امری پيدا می‏كند . در اين صورت‏
ما ، هم قائل به روح شده‏ايم ،

پاورقی :
. 1 ابراهيم / . 48